داستان را ببینیم در حال تماشای نسخه ی چکیده ی آن هستیم. وقایع نامرتبطی در داستان وجود دارند که به درستی به سرانجام نمی رسند گرچه اگر بخواهیم عادلانه قضاوت کنیم شاید این اتفاقات تنها به این دلیل در گوید: "روحی از گذشته." ترنر می غرد:"نه، گذشته گذشته است! تو در حال تماشای آینده ای! دود. آهن. بخار!". او هر دوی اینهاست که در یک نفر جمع شده اند: آینده و گذشته، پیشرفت و تاریخ، یدک کش و کشتی تمرایر.
اشتباهی رخ داده است و از آن بیشتر از این که آن مهمان مرموز تا آخرین قطره و ذره غذایش را صرف کرده به وجد میآید. در واقع آنقدر از این اتفاق خوشحال است که نامهی تشکری برای آن مرد [همراه با غذای بعدی] ارسال میکند و او نیز پاسخ نامهاش را [همراه با ظرف خالی] باز میگرداند. از اینجاست که یک رفت و برگشت پنهانی شکل میگیرد و به وسیله آن ایلا و ساجان که آنقدر خود را ناتوان میدانند که جرات ارتباط انسانی حقیقی را نمیابند، بی نام و نشان درونی ترین افکار و باورهای فلسفی خویش را با هم در میان میگذارند. هر دوی آنها به خوبی برای این نقشها انتخاب شده اند، اما عرفان خان بالاخص در فیلم باترا شگفت انگیز عمل میکند، که فرصت را در اختیار میگیرد تا به تبع میل خود لحظات خلوت را با چیره دستی و با حالات چهره و با آرامش خاطر در مقابل یک دوربین پُر نماید. اگر نقصی در فیلم باترا وجود داشته باشد، این است که به طور کلی تا حدودی قابل پیش بینی است. شاید دقیقا عجیب دکتر بلاتنوید با بازی مارتین شورت است، یکی از آن معتادهای روانی دسته اول و تمام این ها تنها نمونه هایی از شخصیت های غریبی هستند که در فیلم پرسه می زنند. راهنمای سفر بینندگان در این سرزمین شلوغ و در هم و برهم داک اسپورتلو استَ، تلفیقی از یک دلقک و شوالیه که دنبال برقراری عدالت به شیوه خود است و اگرچه دایما در دود علف گم و گور می شود اما به نحوی موفق می شود خطرات پیش روی خود را ببیند و از آنها جان سالم به در ببرد. آنچه که می توانست به فیلم کمک کند حضور بازیگری طنازتر در نقش داک بود چیزی شبیه به داستین هافمن جوان که می توانست بیننده را علیرغم حماقت هایش به داک نزدیک تر کند. اینکه کدام بازیگر امروزی می توانست داکِ ایده آل باشد مشخص نیست اما فینکس که بیشتر او را در نقش های جدی تر در فیلم هایی چون "سر به راه باش"، "او" و "استاد" دیده ایم قابلیت لازم برای بروز دادن تمام جنبه های داک را ندارد. البته او آنقدر بازیگر قابلی هست که نگذارد ربایی دلسوزانه خواندند. در هر حالت، این یک موضوع پیچیده است که جای کار دارد اما آزاناویسیوس اصلاً به این مشکلات و واقعیات وارد نمی شود و درون ذهن و قلب کارول را نشان نمی دهد. جستجو فیلمی دارای خلوص نیت و تعهد است و در جهت مردود شمردن وحشت جنگ قدم برمی دارد، اما در این زمینه هم غلو می کند. با پایان تابستان دیگر هیچ چیز جلسومینا و سه خواهر کوچکترش مانند گذشته نخواهد بود ...«آلیس رورواچر»، کارگردانی که فیلم نخست اش «کالبد آسمانی/Corpo Celeste» بسیار مورد تحسین قرار گرفت، با داستانی ملایم، شوخ طبع و شیرین درباره ی بزرگ شدن به جشنواره ی کن آمده است. فیلم او اثری سرزنده و با جزئیاتی سرگرم کننده است که در دهکده ای در شمال ایتالیا اتفاق می افتد. جذابیت در فیلم وجود دارد، اگرچه کمی هم احساساتی گری و سرهم بندی کاری در آن است و قدرت احساسایی واقعی را که خیلی ها از رورواچر توقع داشتند به نمایش نمی گذارد. فیلم نسبتاً آنقدر به کلیشه های طرح داستانی چندان با رغبت در این اثر حضور نیافته است.مشخصاََ طرفداران این ژانر هم از درجه سنی پایین فیلم خشمگیناند، زیرا میدانند صحنههای خشن در فیلم، از جهات مختلف آب رفته و بچهگانه شده است. ماجرا در قرن 15 میلادی و در شهر ترانسیلوانیا رقم میخورد، جایی که شاهزاده ولاد (با بازی ایوِنز) قلمرواش در والاکیا [شهری در رومانی] را با خیرخواهی و نیکوکاری اداره میکند، و ظاهراََ از بهسختی و عذاب انداختن مردم بهخاطر علاقهاش به زندگی خوش دوری میکند.او با همسر زیبایش میرِنا (با بازی «سارا گَدون») و پسر خوشچهرهاش اینگِرَس (با بازی «آرت پارکینسون»، که بهخاطر نقشش در سریال «بازی تاج و تخت/Game Of Thrones» با این نقش آشنایی دارد) زندگی خوبی دارد.متاسفانه، ولاد زمانی که شاه شیطانصفت عثمانی با نام سلطان مِهمِد (با بازی زیر پوستی و خوب «دامینیک کوپر») از او میخواهد هزار تن از پسران قلمرواش به همراه پسر خودش را به کشور او برای خدمت اجباری در سپاه او اعزام